آقا پارسیا..آقا پارسیا..، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

پارسیا پادشاه پاییز

روزای حساس..

١١/مهر/٩١...پسره گلم مامانی زیره دلش درد میکنه..یواش یواش راه میرم..میشینم رو توپ تولد تا شاید تو زودتر بیای تو بغلم.. امشب بابایی میاد پیشمون.. چه خوب تنها نیستیم..خیلی دردام بیشتر شده.. بابا پویا داره دنباله یه اسم قشنگ برا پسرمون میگرده..همش هم به من فشار میاره که اسم چی شد انتخاب کردی...زود باش پسرمون اسم نداره داریم به روزای آخر نزدیک میشیم... منم که همچنان حساس...البته اسم های پرهام ..پاشا و پارسیا رو با خودم تکرار میکنم تا یکی شون به دلم بشینه..از یه جهتی هم با خودم فکر میکنم که اسمت با مهر شروع بشه یا مهر داشته باشه حالا که قراره تو ماهه مهر به دنیا بیای ..مهراد .. رادمهر..مهرزاد ..نمیدونم..سخته..   &nbs...
25 ارديبهشت 1392

دزفول و پادگان شهید باکری

پسرم میخوایم بریم پادگان....... امروز٣١/شهریور/٩١ عزیزم الان ساعت ٨ صبح که همگی بیدار شدیم تا بریم پادگان دیدن آقا شایان که سربازه تو پادگان آموزشی دزفول.... وای که همه به من گفتن نرم با این وضعم ولی دوست دارم برم یه تغییره آب و هواست آخه امروز وارد هفته ٣٦ ام شدیم ....خیلی تو راه با لنا حال میده کلی خندیدیم..چقدر خوردنی آورده برا شایان...   روزه خیلی خوبیبود با شایان رفتیم کنار آب و کباب خوردیم و عکس گرفتیم ... بعدم که شایان و راهی پادگان کردیم و خودمون برگشتیم... خیلی خوش گدشت...پسرمم که محکمتر از این حرفاست ماشالا..   ...
25 ارديبهشت 1392

خاله ندا

سلام پسرم امروز صبح زود خاله ندا از اصفهان اومد پیشمون و کلی خوشحالمون کرد...وای خدایا...چه خوب شد...از تنهایی در اومدیم...       باید ببینی که خاله ندا چه جوری برات ذوق میکنه و باهات حرف میزنه عزیزم.. خیلی دلش برای تو تنگ شده بود...وای بیا ببین چه چیزایی برات خریده عزیزم... بوسسسسس برا خاله مهربون که خیلی پسرم و دوست داره امشب قراره بریم عروسی..بابا پویا هم میاد پیشمون..وای که خیلی خوشحالم ...    ...
24 ارديبهشت 1392

سیسمونی

هورااااااااااااااااااااا سیسمونی پسرم...عزیزه مامانی و رو میبریم....(٢٨/شهریور/٩١)     عزیزکم ساعت ٤تماس گرفتن برای سرویس خواب ....گفتن که آماده شده برای همین مامانا هم تصمیم گرفت که همین امروز به سلامتی همه ی وسایل سیسمونی تو ببریم خونه خودمون و بچینیم توی اتاق...خیلی خوشحالم...بابا پویا هم اومده که همراهی مون کنه....تخت خیلی خوشکل و ناز شده...اتاقمون کوچیکه ولی خوب مجبوریم بزاریم پیشه تخته خودمون تا فعلا کنارمون باشی عزیزم گرچه اینجوری مدله تخت زیاد مشخص نیست ولی کاریش نمیشه کرد.. اتاق و با بقیه وسایل کامل کردیم و اسباب بازی ها رو چیدیم ..لباسای قشنگت ام توی کشوها گذاشتیم...بابا پویا وقتی دید کلی ذوق ...
24 ارديبهشت 1392

ششمین سالگرد

پسره مامانی عزیزه دلم....٦سال گذشت از روزی که من و بابا پویا باهم ازدواج کردیم...هورااااااااااااااااااااااااااا...حالا ما یه نی نی ماه تو راه داریم که میخواد بیاد و با اومدنش زندگی مشترکمون و روشن تر و شادتر کنه...                 پسره گلم : دوست دارم عزیزم...روزهامون در حاله سپری شدن هستن....خوشحالم..نگرانم...میترسم از روزایی که پیشه رو داریم سه تایی باهم من و بابایی و شما پسرمون...سخته ولی خوب خدا بزرگه کمکمون میکنه عزیزکم.... وای که بدنم خیلی درد میکنه...تو این ماهای آخر استخون درد اومده سراغم....هرروز عصر یک ساعت پیاده روی میکنم....   ...
24 ارديبهشت 1392

سرویس خواب پسرم

امروز ٢٦ شهریور....مامانا خیلی اصرار داره که شما یه سرویس خوابه خوب و قشنگ داشته باشی من و بابایی رفتیم یه مدله قشنگ که اسمش رنگین کمون بود و برای شما سفارش دادیم حالا قرار شد امروز باشون تماس بگیریم که آماده شده یا نه؟؟؟ سرما خوردم...کسل ام .....حوصله ندارم....بابا پویا هم نیست..من و پسرم تنهاییم... دلمون برا بابایی تنگ شده...داریم درس میخونیم...خدایا به یادم باش.   پسره گلم:دلم گرفته....خسته شدم از تنهایی...همیشه تنهام...دوست دارم بابایی باشه ولی نیست...کاش خاله ندا بود..هرچی بش میگم بیا میگه دانشگاه کلاس دارم...     عصر تماس گرفتم برا تخت شما ولی گفت آماده نشده عزیزکم...تا فردا ق...
24 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

٣٥ هفنه و یک روزه شدی پسره عزیزم......      روزا دارن سپری میشن و من نگران اومدن تو و اوضاع و شرایط زندگیمون و امتحانم هستم ..دارم درس میخونم..خیلی دوست دارم موفق بشم و هرسه تامون خوشحال بشیم تا تو هم آینده خوبی داشته باشی عزیزکم..... بابایی صبح زود رفت آبادان و من اومدم خونه بابا حاجی تا تنها نباشم چون هفته های آخر خیلی مهمه برای مادر و جنین.....امروز عصر باید بریم ورزش عزیزه دلم...25/6/91 ...
23 ارديبهشت 1392

یه اسم جدید

  هورااااااااااا پسرم یه اسم جدید و تازه به ذهنم رسید..... تا حالا به گوشم نخورده بود...تازگی داره برای من و البته فکر کنم همه.... چون یه اسم تکه..معنیه قشنگی داره...ریشه ایرانی داره..... ولی باز هم هنوز ته دلم راضی نیست چون مبترسم همه پسند نباشه.... میدونی که مامانی یه آدمه حساسیه ..کافیه کسی یه چیزی بگه اونوقت کلا میخوره تو ذوقم.... ولی پسرم بهت بگم که یه حسه خاصی نسبت به این اسم پیدا کردمه پارسیا (مردی از پارس...مرد ایرانی...پارسی..)   ...
23 ارديبهشت 1392

اسم کودکم.....

پسرم چندتا اسم جدید به ذهنم رسید.....     پرهام.... پاشا..... کیان.... کیارش   البته عزیزم این چندتا رو با کلی سرچ کردن تو نت و کتاب اسم پیدا کردم... بابایی که چیری نمیگه...البته کیان... کیا..کیارش ...از نظرات بابا پویا ست با کلی خواهش از طرفه من..آخه میگه هرچی که من دوست دارم انتخاب کنم... 38days until my due date   عزیزکم چند روزیه خیلی تو فکره اسمم...نمیدونم خیلی سخته...اصلا فکر نمیکردم اینقدر سخت باشه...دوست دارم یه اسمی باشه که وقتی بزرگ شدی خودت هم دوستش داشته باشی .... بابا پویا هرروز که بامن تماس میگیره میگه اسم انتخاب کردی؟؟؟؟؟ وای نمیدونم...
23 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

هفته 34 ام.... Today is saturday september 8th 2012 my conceived on thursday  January 26th 2012 and my due date is Thursday october 18th 2012 days(226) have passed since the conception and 40 days befor my due date. I am 34 weeks into my pregnancy and i have 6 weeks to go. Iam in the 3rd trimester. 85%of my pregnancy has passed..there is 15% left to go.... پسر عزیزم: الان 34 هفته 2 روزه شدی عزیزه دله مامانی..... خیلی دوست دارم هرچه زودتر این روزا بگذره و بغلت کنم....سرم...شما توی جایگاه خودت خیلی برامون مهم و دوست داشتنی هستی و اصلا دوست ندارم با این موضوع که بابایی تک پسر بوده و ن...
23 ارديبهشت 1392